پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۱

به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد

من دقیقا نمیدونم برای آدمای مختلف این اتفاق چه جوری میوفته و خب واقعیتش حتی دقیقا یادم نمیآید برای خودم چجوری امکانش پیش اومد.تصمیمم رو از چند وقت پیش گرفته ام و حالا، الان، اینجا فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم.
تصور میکنم بالاخره تا یک جایی در زندگی میشود روی اصول شخصی ایستاد؛ تا یک جایی میشود روی اخلاقیات شخصی اصرار کرد و یا حتی تا یکجایی میشود به دنبال آرزوها پرواز کرد. شاید اگر چند ماه پیش بود و میخواستم از درون ذهنم بنویسم نتیجه این نبود. فکر میکنم از یک جایی دیگر خسته شده ام.
من شاید بهتر باشد معمولی تر بشوم. من معمولی ترم از این به بعد. من از این به بعد آدم متعهد و مسئولیت پذیری نیستم. میخواهم از این به بعد مثل فلانی یا فلانی یا حتی فلانی خودم و فقط خودم برای خودم مهم باشد. من شاید حتی بخواهم همه کتابهایم را به یک دلال کتاب با قیمت خوبی که نه سیخ بسوزد و نه کباب بفروشم. میخواهم رابطه ام را با همه سیاسی تر تعریف کنم. میخواهم یک گام دیگر هم جلو بروم. ببین میخواهم دوباره شغل شریف بساز بفروشی رو از سر بگیرم. میخواهم دهن همه را سرویس کرده و سپس ادعا کنم خب به من چه، خودشون خواستن یا مثلا اینکه وضعیت ما خیلی بد بود اگر نمیکشتیم کشته میشدیم. شاید فردا روزی به همه دوستی هایم پشت پا بزنم، همه و همه. میخواهم بنز حتی بخرم. میخواهم دیگر پیاده راه نروم. آرزوی سفرهای خارجی ام رو به دبی، آنتالیا و بعد از آن اروپا و امریکا ست کنم. شاید ایدوئولوژی  هر گل یه بویی دارد را در پیش بگیرم. میخواهم آرزوی خوابیدن کنم با همه دختران و زنان اطرافم و در پی رسیدن به آن تلاش کنم. حالا که فکر میکنم میبینم درست است. من تغییر کرده ام. هنوز هم نمیتونم بفهمم برای چه ولی مهم آن نیست. میتوانم و میخواهم من. اینگونه. اینجا. الان

۲ نظر:

ناشناس گفت...

"میخواهم دهن همه را سرویس کرده و سپس ادعا کنم خب به من چه، خودشون خواستن یا مثلا اینکه وضعیت ما خیلی بد بود اگر نمیکشتیم کشته میشدیم."

ناشناس گفت...

این جمله‌تو توییت کردم در ضمن؛‌ با ذکر اسمت البته/ خوب کردم