دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۱

معجزه ام آرزوست

به راستی یکی از معدود معجزات زندگی من اینه که از خواب که بلند میشم حالم خوب باشه. این حس برای من خیلی غریبه هست و سازنده؛ اجازه بدین کلمه عجیب رو هم اضافه کنم. عجیب به این جهت که لزوما شب های پیش روزهای معجزه خاطر صاف و آسوده ای هم نداشته ام. مثلا همین امروز؛ احساس خوبی دارم در صورتی که دیشب اصلا حالم خوب نبود. چون نمیدونستم چمه وسط بازی سعید، ایمان و یاشار رو ترکشون کردم. توی ماشین به خودم همراه زمین و زمان فحش خوارومادر دادم و بازهم اصلا نمیدونستم چمه. توی اتوبان به سمت خونه بودم که یه دفعه ای مسیرمو کج کردم به سمت استودیو و باز هم نمیدونستم چمه. سیگار کشیدم فراوون و باز هم نمیدونستم چمه. تا صبح بیدار بودم وصفحه مانیتور هم جلوی من بیدار بود. زمان گذشت و من یکدفعه ای متوجه شدم ساعت هفت صبحه. رفتم خونه که بگیرم بخوابم. خوابم برد و از اون روزهایی بود که متوجه میشدم داره خوابم میبره، یعنی همونجوری که فشار سنگینی روی پلکهایت احساس میکنی و کم کم مقاوت بی فایده میشه. حالا

ولی
بعد از اینکه بیدار شدم احساس خوبی داشتم. نمیدونستم چرا و مهم هم نبود چراکه فعلا این مهم بود که خوبم. سعی کردم بهترش هم کنم که هم یکجورهایی شد و هم یکجورهایی نشد. الان هم خوبم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خوبه. اصن‌م مهم نیست چرا.