به راستی یکی از معدود معجزات زندگی من اینه که از خواب که بلند میشم حالم خوب باشه. این حس برای من خیلی غریبه هست و سازنده؛ اجازه بدین کلمه عجیب رو هم اضافه کنم. عجیب به این جهت که لزوما شب های پیش روزهای معجزه خاطر صاف و آسوده ای هم نداشته ام. مثلا همین امروز؛ احساس خوبی دارم در صورتی که دیشب اصلا حالم خوب نبود. چون نمیدونستم چمه وسط بازی سعید، ایمان و یاشار رو ترکشون کردم. توی ماشین به خودم همراه زمین و زمان فحش خوارومادر دادم و بازهم اصلا نمیدونستم چمه. توی اتوبان به سمت خونه بودم که یه دفعه ای مسیرمو کج کردم به سمت استودیو و باز هم نمیدونستم چمه. سیگار کشیدم فراوون و باز هم نمیدونستم چمه. تا صبح بیدار بودم وصفحه مانیتور هم جلوی من بیدار بود. زمان گذشت و من یکدفعه ای متوجه شدم ساعت هفت صبحه. رفتم خونه که بگیرم بخوابم. خوابم برد و از اون روزهایی بود که متوجه میشدم داره خوابم میبره، یعنی همونجوری که فشار سنگینی روی پلکهایت احساس میکنی و کم کم مقاوت بی فایده میشه. حالا
ولی
بعد از اینکه بیدار شدم احساس خوبی داشتم. نمیدونستم چرا و مهم هم نبود چراکه فعلا این مهم بود که خوبم. سعی کردم بهترش هم کنم که هم یکجورهایی شد و هم یکجورهایی نشد. الان هم خوبم.
ولی
بعد از اینکه بیدار شدم احساس خوبی داشتم. نمیدونستم چرا و مهم هم نبود چراکه فعلا این مهم بود که خوبم. سعی کردم بهترش هم کنم که هم یکجورهایی شد و هم یکجورهایی نشد. الان هم خوبم.
۱ نظر:
خوبه. اصنم مهم نیست چرا.
ارسال یک نظر