شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۱

از این مهر

واقعیت اینه که کار فرهنگی نیاز به یک دولت فرهنگی داره وگرنه به مبارزه تبدیل میشه. مبارزه خرج داره و تلفات هم داره. اینجوریه که امروز داریم یک همچین وضعیتی رو تجربه میکنیم. حالم خوب نیست، شاید ننویسم بهتر باشه.
خبر جدید اینکه به زودی مهر هم تمام میشود. حالا چه فرقی میکنه؛ یک روزی مهر پارسال هم تمام شده بود. مهر سه سال پیش هم تمام شده یک روزی.
از امروز بنویسم. صبح سردی بود. خودم رو گوله کرده بودم توی پتوی پشمی  روی کاناپه، چشمهام بسته بودن ولی بیدار بودم، همه خواهر ها یکی یکی به فاصله یک ساعت از هم سر کاروزندگی شون رفتن. توی این چند ساعت چند بار هم تلفن زنگ زد و هر بار هم یکی از یک جای خونه پیداش میشد و جواب تلفن میداد. بعد مامان صبرش تموم شد و شروع کرد بلند بلند غر زدن. خیلی طول نکشید و اون هم رفت. دیشب هم که خوش نگذشت. فردا هم که هیچی. با فرداهایمان چ کنیم؟

یک آهنگی هم هست توش نامجو میگه؛ دور ایرانو تو خط بکش، خط بکش، بابا خط بکش/ تف و لعنت به این سرنوشت، سرنوشت، سرنوشت